پنج شنبه 8 خرداد 1404

حکایاتی از حجةالبرائه (۳)

● در فرازین قُلّه‌ شجاعت، پیام ابلاغ می‌شود!


 حکایاتی از حجةالبرائه (۳)

 ● در فرازین قُلّه‌ شجاعت، پیام ابلاغ می‌شود!

در جحفه به کاروان حاجیان رسید، پیام‌رسول خدا را ابلاغ و نامه را از ابوبکر ستاند، بی‌درنگ روانه مکه شد.فرصتی نمانده بود، خود را روز نهم ذی‌حجه به عرفات رساند و بعد به مزدلفه و منا آمد، اعمال قربانی و حلق را انجام داده، در جای مرتفع قرار می‌گیرد و شمشیرش به کمر بسته و با صدای رسا، صریح و بی‌لکنت و نگرانی، سخنش را چنین آغاز می‌کند: ای مردم مگر نمی‌شنوید! من فرستاده‌ی رسول‌الله هستم.

 سه بار این کلام را تکرار می‌کند تا همه توجه‌ها به او جلب شده و چشم‌ها و گوش‌ها از مسلمان و مشرک به او دوخته و وقف او می‌گردند.

سپس همه قوه‌اش را در صدایش متمرکز می‌سازد و فرمان خدا را فریاد می‌زند:

"بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ" تا نه آیه را بی وقفه می‌خواند۱

سپس نگاهش را به جمیعت انداخته و قاطع و رسا مردم را مخاطب قرار می‌دهد: ای مردم! هیچ کافری به بهشت وارد نشود. پس از امسال،مشرکی نباید حج گزارد و برهنه‌ای نباید دور کعبه طواف کند و هر کس که با رسول الله پیمانی باشد تا پایان آن معتر است. دیگران از امروز فقط چهار ماه فرصت دارند که به مأمن و سرزمین‌شان برگردند پس از چهار ماه برای هیچ مشرکی عهد و پیمان نخواهد بود. 

تکرار می‌کند: پس هیچ مشرکی از سال آینده نباید حج بگزارد و هیچ کس نباید برهنه طواف کند.۳

آن‌گاه شمشیرش را از نیام برکشیده و در هوا می‌چرخاند و آیات را تکرار می‌کند.۴

عده‌ای شگفت زده از صراحت و شجاعت یک جوان در جمع و مقابل آن همه مشرک! 

 آنان که او را نمی‌شناختند می‌گفتند: کی می‌تواند باشد؟ 

یکی پاسخ داد: علی است! پسر عموی محمد!

دیگری سرش را از تأسف تکان داد و گفت: معلوم، کسی جز محمد و خاندان او، چنین جرأت ندارد!۵

این کار را در سه روز در مشاعر تکرار کرد تا همه مراد و پیامش را به خوبی شنیده و فهم نمايند. اگر‌چه مشرکان تلاش داشتند به باورشان در نیاید و خود را در خواب پندارند! اما نمی‌شد انکارش کنند. برخی نگاه‌شان را از او برنداشته و گویی قدرت برداشتنش را هم ندارند و جمعی چنان غرق در سکوت شدند گویا قدرت تکلم در آنان غروب کرده است! عده‌‌ای در درماندگی، سر به اطراف‌ می‌چرخانند!  

 تعدادی لَختی بر زمین خیره شده و گاه انگشتان پا در خاک می‌کشند و خیس در عرق ریزان تحیرند!

بعضی چنگ به دامن لباس‌شان انداخته و از خشم در خود می‌پیچیدند!  

عده‌ای به لجاجت به تهدیدش برخاستند. از جمله برادران عمروبن عبدود قهرمان نامی مشرکان که به دست او در نبرد خندق کشته شد، مقابل علی ایستادند و گفتند : به عموزاده‌ات بگو، ما چهار ماه مهلت نمی‌خواهیم، فقط شمشیر و نیزه بین ما حکم خواهد کرد و یکی دیگر که به شدت به خشم آمده بود، فریاد زد: شمشیر! بله شمشیر!، با تو هم چنين کنیم!۶

اما او استوار ایستاد و بی‌خشم و غضب، در آرامش تمام ولی قاطع و مصمم گفت: آری! آری! اگر چنین اراده کردید، پیش آیید!۷

مشرکان قریش این اجتماع، نگرانی‌شان فزون‌تر از بقیه است و گاه دست بر زانو نهاده و گاه به صورت و گاه زانوی اندوه بر بغل، با مرور گذشته، سال‌هایی را تصور می‌کنند که همه هیمنه و تجارت و قدرت‌شان فرو ریخته است، چنان‌چه از شدت نگرانی اندیشه‌شان به صدا در آمده و شنیده می‌شد و زمزمه‌هاشان به گوش می‌رسید که: "تجارت ما از بین رفت، خانواده‌هایمان تباه شدند و خانه‌های‌مان ویران شدند"۸ 

نغمه وحی در مقابل خیمه اندوه‌شان این چنین به ترنم در آمد:

قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ۹

"بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالی که فراهم آورده‌اید و تجارتی که از بی رونقی و کسادی‌اش می‌ترسید و خانه‌هایی که به آن‌ها دل‌خوش کرده‌اید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب‌ترند، پس منتظر بمانید تا خدا فرمان عذابش را بیاورد؛ و خدا گروه فاسقان را هدایت نمی‌کند."

تا پایان مراسم بی‌واهمه بین‌شان ماند و گفت و هشدار داد! 

 

  • حمید احمدی 
  • ۷خرداد ۱۴۰۴
  • -------------------
  • ۱- بحار‌الانوار، ج۳۵، ص۴۰
  • ۲- سبط بن جوزی، شرح حال و فضایل خاندان نبوت، ترجمه عطایی، ص۵۶
  • ۳- همان ۴- همان و تفسیر اهل بیت علیهم‌السلام، ج۶، ص۱۴
  • ۵- اعلام الوری،ج۱، ص۲۴۸
  • ۶- بحار‌الانوار، ج۳۵، ص۲۹۰ و ۳۰۴. ۷- همان
  • ۸- تفسیر نورالثقلین، ج۲، ص۱۸۲.
  • ۹- توبه، ۲۴