دوشنبه 5 آذر 1403

فقط یک شب مهمانم کنید!

(شب جُهَنی) در بیرون از مدینه سکونت دارد و از شهر دور است. صاحب شتر و گوسفندان زیادی است. تمام وقت و هَمَّش صرف پرورش و نگهداری حشم و گله سپری می‌شود.


فقط یک شب مهمانم کنید!

 

(شب جُهَنی)

 

در بیرون از مدینه سکونت دارد و از شهر دور است. صاحب شتر و گوسفندان زیادی است. تمام وقت و هَمَّش صرف پرورش و نگهداری حشم و گله سپری می‌شود.

رایحه حضور رسول خدا در یثرب، فطرت پاک او را می‌نوازد و به اسلام ایمان می‌آورد و در زمره مسلمانان در آمده است. دل‌بسته پیامبر و آئین او است، ولی سکونتش در خارج از شهر و مشغله‌هایش نمی‌گذارد مداوم از محضر پیامبر خدا به مانند سایر مسلمانان بهره‌مند شود.

 اما بساط رمضان که پهن شد و از دعا و نماز و مناجات مؤمنان در کنار و محضر پیامبر در مسجدالنبی را می‌شنود، دلش به‌پرواز در می‌آید و سخت به شرکت در آن ضیافت نورانی شائق می‌گردد.

 اما با این حشم و خدم چه کند؟ نمی‌تواند گله و رمه‌اش را رها کند و خود راهی مدینه شود. 

و شاید روا ندید و قلبش رضا نمی‌داد که تنها و بی یاران و اهل و فرزندان بر این خان ربوبی بنشیند! 

در خود فرو رفته و در تب و تاب است و مدام در فکر و با خود سخن می‌گوید: اگر یک شب بود؛ می‌شد زحمتش را تحمل کرد.

 شتران و گله را رها سازم و برای همیشه در شهر مسکن گزینم؟

   غرق در این افکار و راه‌هایی است که به ذهنش خطور می‌کند، چند روز و شبی، خود به مدینه رود و در آن‌جا اقامت گزیند، اما کارگران وغلامان و فرزندان را چه کند؟ انصاف نباشد تنها در این بزم شرکت کند.

 دنبال چاره است که چه کند که از فیض این شب‌ها بی‌نصیب نماند و هم از کار و زندگی‌اش باز‌ نماند و هم همه اهل و خانواده و خانه و کارگرانش از آن بهره گیرند.

 به استغاثه و دعا می‌نشیند تا راهی بیابد.

خدا را رحمی ای مُنْعِم‌، که درویشِ سرِ کویت/

دری دیگر نمی‌داند، رهی دیگر نمی‌گیرد.

  

راهی در لوح صاف و ساده ذهنش خطور کرده و نقش می‌بندد، اما نمی‌داند راه درستی است یا نه؟ 

اصلا خداوند می‌پذیرد؟

 روانه مدینه می‌شود تا از خود حضرت چاره بجوید و راهنمایی بخواهد.

وارد شهر می‌شود. و در مسجد پیامبر، به محضرش شرفیاب شد. 

پیامبر را در میان جمعیت می‌بیند. 

به رسم و به عادت عربان صراحت را چاشنی سخنش می‌کند و با صدای بلند که همه اهل مسجد شنیدند، چنین عرض می‌کند:

ای رسول خدا!

 من شتر و گوسفند و غلامانی در بیرون شهر دارم و بدین سبب نمی‌توانم هر روز به شهر آیم و در محضر مبارک‌تان به عبادت بپردازم. دوست می‌دارم شبی را از شب‌های ماه مبارک رمضان به من معرفی فرمایید تا در آن شب به شهر آیم و به عبادت و راز و نیاز و اقامه نماز بپردازم. همان یک شب مهمان‌تان باشم!

سوال و تمنایش نشان از معرفت و ایمان او دارد.

 پیامبر خدا صلّ الله علیه و آله فرمود: 

 جُهَنی جلو بیا. 

 با خوشحالی و شتاب؛ از لابلای جمیعت خود را به محضر پیامبر می‌رساند.

پیامبر اشاره می‌کنند که بنشیند. روبروی حضرت می‌نشیند و چشم به لبان مبارکش دوخته تا پاسخ بشنود.

همه جمعیت مسجد هم محو این صحنه شدند و سر و پا گوش شدند تا پاسخ پیامبر به درخواست عبدالله انصاری، پسر انیس‌جُهُنی را بشنوند.

رسول‌خدا نخواست کلامش و پاسخش را همگان بشنوند لذا سر به گوشش گرفت و آهسته در گوش او چیزی فرمود به طوری که کسی از این صحبت آگاه نشد.

لحظاتی ناباورانه به چهره رسول خدا می‌نگرد و سرمست از کلام و زیارت حضرت سر از پا نشناخته، پا می شود.

 از شادمانی و خشنودی که از چهره‌اش هویدا بود، می‌شد فهمید که پاسخش را گرفته است. 

و سروری بالاتر؛ هم وجودش را فرا گرفته است، از این‌که چنین توفیق یافت تا هم‌کلام و هم‌نفس حبیب خدا بشود، در پوست خود نمی‌گنجد!

ای پادشاه صوت و معنی که مثل تو/

نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش

[ حافظ، غزل ۲۵۶]

بی‌سخن، آرام و شادمانانه، دامن دشداشه‌اش را بر‌چید و از لابلای جمعیت گذشت و از مسجد خارج می‌شود تا راهی سکونت‌گاه خود گردد.

جمعیت مبهوت این درخواست و نحوه پاسخ پیامبر غرق در سکوت‌اند.

 لحظاتی در همان بُهت و تَحیُّر به هم نگریستند که" من و تو محرم این راز نه‌ایم".

 آرام و به تدریج برخی آهسته لب گشودند و با خود سخن می‌گفتند و بعضی هم در دل آرزو می‌کردند، ای کاش پیامبر سخن و توصیه‌اش را یک بار دگر برای‌شان بازگوید تا همه از آن آگاه شوند. 

 دیری نپایید که این آرزو و درخواست‌شان بر آورده شد و پاسخ سوال‌شان را یافتند!

  غروب ۲۲ رمضان صداهایی از زنگوله‌ها و حرکت تند شتران و همهه کارگران در کوچه‌های شهر پیچید، این صداها خبر از حضور کاروان عبدالله بن انیس داد که روانه مسجدالنبی‌ است. جمع زیادی از پشت‌بام‌ها و جمعی از روزنه‌های خانه‌ها که به کوچه‌ها گشوده می‌شد به تماشای‌شان ایستاده‌ و یا سرک می‌کشند.

 در ذهن‌شان نجوای پیامبر با عبدالله جهنی را در آن روز مرور می‌کنند.

هان! آن یک شب مهمانی که خواسته بود،امشب است!

شب بیست و سوم رمضان!

همه به خاطر می‌سپارند که در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان عبدالله جهنی با همه خانواده و غلامان و شتران و گوسفندان خویش به مدینه آمد و تا صبح مهمان خداوند در مسجد پیامبرش شدند. آن شبی که پسر جهنی آمد تا در خدمت حبیب خدا مهمان خداوند باشد.

در خدمت شه باشد شب همره مه باشد/

تا از ملاء اعلا چون مه سپهى یابد.

 

 صبح‌گاهان با همه آن همراهان راهی منزل‌گاه خود در بیرون مدینه شدند. هر سال نیز چنین کرد.

از آن پس اهل مدینه شب بیست و سوم رمضان را "شب جُهَنی" نامیدند و گمان‌ها به واقع شدن شب قدر در این شب مبارک رمضان فزونی یافت.چنان‌چه عبدالله بن بُکَیر به نقل از زراره از امام صادق علیه السلام یا پدر بزرگوارشان روایت کرده است که از ایشان در خصوص شب‌های ماه‌رمضان که غسل در آن مستحب است پرسیدم،فرمودند:

"شب نوزدهم و شب بیست و یکم و شب بیست و سوم". سپس فرمودند: "شب بیست و سوم شب جُهنی است که به پیامبرصلّ الله علیه و آله و سلّم، گفت، منزل من دور از شهر است، شبی را معرفی کنید تا برای عبادت به شهر آیم و پیامبر صلّ الله علیه و آله و سلّم، شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان را معرفی کردند".[ من لایحضره الفقیه،ج۲، ص۱۶۱ ]

و نیز از امام صادق روایت شده است که فرمودند:

"إنَّ لَيلَةَ الثّالِثِ وَالعِشرينَ مِن شَهرِ رَمَضانَ هِيَ لَيلَةُ الجُهَنِيِّ، فيها يُفرَقُ كُلُّ أمرٍ حَكيمٍ ، وفيها تُثبَتُ البَلايا وَالمَنايا وَالآجالُ وَالأَرزاقُ وَالقَضايا ، وجَميعُ ما يُحدِثُ اللّهُ عزّ و جلّ فيها إلى مِثلِها مِنَ الحَولِ، فَطوبى لِعَبدٍ أحياها راكِعاً وساجِداً ، ومَثَّلَ خَطاياهُ بَينَ عَينَيهِ ويَبكي عَلَيها ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ رَجَوتُ أن لا يَخيبُ إن شاءَ اللّهُ.[ بحار، ج۵، ص۲۴۳]

شب بيست و سوم ماه رمضان، شب جُهَنى است. در اين شب، هر گونه كارى به نحوى استوار فيصله مى يابد، و بلاها و مرگ ها و اجل‌ها و روزى‌ها و قضاها و هر آن‌چه خداوندعَزَّوجَلَّ در اين شب تا چنين شبى در سال آينده پديد مى‌آورد، ثبت مى‌شود. پس خوشا به حال بنده‌اى كه اين شب را با ركوع و سجود احيا بدارد، و خطاها و گناهانش را پيش چشم خويش آورد و بر آنها بگريد!

اگر چنين كند، اميدوارم كه به خواست خداوند، نااميد نشود.

 

  •      حمید احمدی 
  •       ۲۲ رمضان ۱۴۴۵
  •      ۱۴ فروردین ۱۴۰۳