چهارشنبه 31 مرداد 1403

چشم های قمرم بسته بمان!

(دل‌گویه‌های زینب کبری با عباس علیهماالسلام)


چشم های قمرم بسته بمان!

(دل‌گویه‌های زینب کبری با عباس علیهماالسلام)

فهمیدم!

حال که در راهم، فهمیدم!

این روزها که بر ناقه بی‌جهاز سوارم، می‌فهمم!

این روزها که در میان سپاه دشمن معجر از سر زنان برداشته‌اند، می‌فهمم!

امروز که گیسوهای افشان و صورت‌های سوخته بچه‌ها در تابش آفتاب را می‌بینم می‌فهمم!

دیروز که پاهای علی‌ام را در غل و زنجیر دیدم، و هنگامی که دیدم با دست های بسته و با بدن نحیف و بیمارش روی شتر لخت نشانده‌اند، فهمیدم!

دیروز که رخ کبود سکینه را دیدم، فهمیدم!

آن روز که جاهلیت به تمام نحوست و حقارت و رذالتش رخ نموده و خیمه‌های زنان و دخترکانت را به آتش کشیدند و گوشواره‌ها از لاله‌ها جدا کردند، باید حدس می‌زدم!

 در آن غروب سیاه و تلخ که با تازیانه زنان و دختران را از پیکر بی‌سر حسینم و عزیزانت جدا کردند، باید حدس می‌زدم!

همان روز که از میان کشته‌های پاره‌های تن‌مان، عبورمان دادند، باید می‌فهمیدم!

همان روز که مردان چکمه پوش تازیانه به دست را در میان اهل حرم دیده بودم، باید حدس می زدم!

برادرم من ببخش!

همان عصرفراموش نشدنی که در میان شهدا تو را نیافتم باید می‌فهمیدم!

هنگام وداع با پیکرهای شهیدان پیکرت را کنار نورچشمت علی‌اکبر ندیدم، باید حدس می‌زدم!

حدس می‌زدم که چرا نخواستی پیکرت در کنار و جمع شهیدان باشد!

 می‌فهمم که چرا نگاهت را از من دریغ داشتی؟

  فهمیدم چرا آن هنگام که سرت روی نیزه مقابلم قرار گرفت، چشمانت را بر من بسته نگه داشتی ؟ 

عزیزم! در خیالم چه‌ها که نگذشت و نرفت؟!

چرا برادر نگاهش را از خواهر و بچه‌های حسین دریغ داشته؟!

چرا به سکینه دردانه حسین و شیرین زبان عمو، نگاه نمی‌کند؟

نشده و ندیده بودم، عباسم صدایم بشنود و با چشمان زیبایش به رخ خواهر ننگرد!

گمانم این بود از من دل‌گیری!

دل‌گیری که با پیکرت وداع نکردم!

 دل‌گیری که خواهرت همراه مادر بر بالینت حاضر نشد!

 عزیز پدر !  

نمی‌دانم چی به حسین گفتی، یا چه دید که پیکرت را به جمع شهیدان نرساند!

تو غریب و دور بودی و من در میان سپاه دشمن، اما نگاهم به کنار فرات بود و منتظر صدا و نگاهت!

 برادرم! عباسم !

حالا فهمیدم که چرا چشمانت بر خواهر بسته‌ای!

من ببخش!

تو تجسم غیرت سپاه حسینی !

غیرت حسینی و تحمل دیدن رخ کبود بچه‌ها و اسارت خواهر؟!

هرگز!

برادرم چشم‌هایت را باز مکن تا جسارت دشمن را نبینی!

قهرمان سپاه حسین!

قمر منیر آل هاشم!

بر ما متاب و چشمانت را بسته نگهدار! 

سینه مجروح‌ات تحمل نخواهد کرد!

عباسم حالا می‌فهمم راز برگشت تنهایی برادر از کنار علقمه را!

فهمیدم چرا از برادر خواستی پیکرت را کنار نهر علقمه بگذارد و برگردد!

سخت بود بر تو که سیلی به کودکان بر بالین شهیدان ببینی!

دیدن اصابت تازیانه بر بدن خواهر و دردانه برادر بر تو گران بود!

نظاره بر منظره به آغوش کشیدن تن‌های بی سر بر چشمان همیشه بیدار و نگهبان حریم آل رسول‌ سخت‌تر از تیرهای به چشم نشسته فرزندان امیه بود! 

سخت و جانکاه بود قنداق خونین شیرخواره در آغوش پدر دیدن!

سخت بود بر عباسم که خواهرش، دختر علی! بخواهد سوار محمل شود و صدها چشم نا‌محرمان به او دوخته است!

سخت‌تر آن‌که خواهرت با نگاهش برای سوار شدن استمداد کند و کسی از جوانان و یادگاران حیدر نتوانند مددی نمایند!

اما برادرم !

حسرت نگاهت را بر دل زینب نگذار!

جان زینب!

شرم مکن ! 

من امروز با نگاهت جان می‌گیرم! 

قمر آل ابی‌طالب!

 در میان همه، نگاه تو آرامم می‌کند !

ماه من! 

 از روی نیزه بر ما بتاب و درخشش نگاهت شب سیه ما را روشنی بخش!

خواهرت شرمنده‌ات!

برادرم ! بازوان پرتوان و پولادین حسینم! 

 مثل همیشه نگاه پر مهرت را بر من بدوز تا عمق وجودش از تابش اشعه‌های مهر و اُبّهت نگاهت سیراب گردد و جانش آرام گیرد!

خواهرت خجل زده است که نتوانست پیکرت را در کنار فرات در آغوش گیرد و بوسه‌هایش را نثار بوسه گاه پدر کند!

ماه پر فروغم!

دشمن هم از نگاهت خوف داشت و از کمان ابروهایت بیمناک بود و آن هنگام که در هم کشیده می‌شد، اندامش به لرزه و نفسش به شماره می‌افتاد!

از شرر افق نگاهت برق شمشیرهای سپاه جور و جهل مکدر و کُند می‌گشت!

هنوز نیزه داران چشم هاشان را به چشم تو دوخته‌اند تا مبادا گشوده شود!

ای ماه زیبای شب های تار عراق و شامم!

این ساعات و ایام بیش از همه به تابش لطف تو که همیشه در لامع درخشان چشمانت هویدا بود، محتاج‌ترم!

 ساعتی چشم به آسمان وجودت دوخته‌ام تا هلال قمرم را روئت نمایم!

افسوس که نیزه و تیر دست سیاه دشمن، رُخت را به غبار بیالود و روئیت هلال قمرم را از من گرفته است!

ای ماه هستی‌ام! 

بر من بتاب که سخت در هجر نگاهت بی‌تابم!

برادرم!

 ماه شب‌های بی‌قرارم!

اگر امروز نگاهت را از من بسته‌ای و در حسرت نگاهت مانده‌ام، اما چشمانت‌ و کمان ابروانت، ترس دشمن از برق نگاهت، تلألوی مهر و امید از نگاهت به کودکان، شرم و ادب و حیای تو به پدر را، هیچگاه از لوح جان و ذهنم محو نخواهم کرد!

با این همه دلتنگی‌ها و حسرت‌ها، حق با توست، برادرم !

با این حال و با این همه دلتنگی‌ها در فراق نگاهت، بهتر است این روزها و این حال ما را نبینی ای پسر فاطمه ام‌البنین!

اما سرو رشید علی!

با این دل شوریده چه کنم؟ 

ای تفسیر همه ادب و وفا!

اگر خواهرت بتواند صبر کند، با این کودکان و زنان و برادر زادگانت که نگاهشان را به تو دوخته‌اند تا شاید لختی پلک‌هایت گشوده شود و آنان را غرق فوران نگاه آسمانی‌ات کنی، چه کنم و چه بگویم؟!

ای قمر منیر!

ما نیز هم‌چون آن بزرگ زادگان و احرار می‌گوییم و تمنا داریم:

بر ما بتاب! 

بر شب بی‌مهتابی و بی‌فروغ ما بتاب! 

بر خانه‌ها و همه زاویه‌های ویرانه‌ غزه بتاب!

بر اجساد پاره پاره کودکان تشنه و گرسنه خان‌یونس و رفح بتاب!

ای ماه آل علی !

بر بی‌فروغی کلبه‌های ما در غروب فرهنگ صدق، وفا و راد‌مردی بتاب!

ای چشم و چراغ سپاه حسین! 

 به ما بنگر و نگاهت را از ما دریغ مدار که‌ همه نگاه‌ها به راه پسر حسینت دوخته شده و سخت منتظر نگاه شمس آل رسول‌اند!

امید که به تابش و فروغ دیده‌های تو ابرهای جهل، عصیان، ستم و ظلمت کنار زده و تابش وجودش بی‌حجاب نمایان شود! 

 

●السلام علیک یابن امیرالمومنین!

 

  •  حمید احمدی
  •     هدیه به ساحت قدسی امام و مقتدا و مولای مهربان ما حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف.

 

  • #کربلا_طریق_الاقصی