قریش، مغلوب جوان قریش شد!
گفتو گوی دو تن از عالمان یهود مدینه درباره نبرد بزرگ بدر*
به مناسبت سالروز نبرد بزرگ بدر در ۱۷ رمضان سال دوم هجری.
نبرد بزرگ بدر به پایان رسیده و مشرکان قریش با ۷۰ کشته و ۷۰ اسیر و از دست دادن اموال و مرکب و تجهیزات زیاد، مغلوب اولین و سرنوشت ساز ترین نبرد شدند.
مردم از زن و مرد و پیر و جوان و حتی کودکان در مدینه و مکه و در قبایل و در بازار و در هر کوی و برزن از مسافران و اهل شهر و از بادیه و همه جا، ناباورانه از این طوفان بزرگ که از آن به "بدر کبری" یاد می شود، ساعتها در قالبها و از زوایای مختلف، از حوادث آن واقعه شگفت انگیز، سخن میگویند و حکایتها نقل و بیان میکنند.
از قهرمانان نبرد از کشتهها و شهیدان آن روز فراموش نشدنی، از کشته شدن ابوجهل فرمانده متبختر قریش و از فرار ابوسفیان با کاروان تجاری که از غارت اموال مسلمانان مهاجر تهیه شده بود، از بیوفایی عدهای اهل تردید، و از آینده دولت نوبنیاد یثرب و عواقب کوچهای بازرگانی قریش و مردمان مکه!
در این میان یهودیان یثرب بیش از همه نگران و پریشان و بیمناکاند، نگران آنند که اگر دولت و قدرت تازه محمد(ص) مستحکم و مستقر و توسعه یابد، عاقبتشان چه خواهد شد؟ لرزههای طوفان بدر؛ ترکهای روشنی بر سلطه اقتصادی و بازار پر رونق یهودیان در جزیره انداخته و نفوذشان بلکه حضورشان را در جامعه یثرب با چالشهای جدی مواجه ساخته است. لذا سعی دارند که آن را به تصور و باور در نیاورند!
رهبران و بزرگان یهود نیز غمگنانانه از تردید در باورهای جوانان و مردان و زنان یهود، ساعتها دور هم حلقه زده به بحث مینشینند و سخت در تردد و فعالیتاند و حتی برخیاز بزرگانشان از ترس و با محاسبات غلط تصمیم گرفتند به سراغ سران مشرکان مکه بروند و با آنان همدردی کنند و کمک بگیرند. تا شاید از پیآمدهای این طوفان بکاهند و از کیش و جایگاه خود صیانت کنند و به سلطه مالی و اقتصادی خود در یثرب ادامه دهند!
اما در این بین دو تن از مهتران و بزرگان و رهبران شناخته شده یهودیان یثرب که اهل دانش و از عالمان و از فعالان اجتماعی این شهر نیز هستند، با فحص و بررسی و تأمل در گفت و شنودهای حاضران و راویان اخبار و وقایع این رویداد عظیم نشستند و با نگاهی عمیقتر و واقع بینانهتر به صحنههای درخشنده و لایههای زیرین آن نگریسته و با هم به گفتگو میکنند.
مُخَیرِیق[۱] مرد ثروتمند یهودی به همراه عبدالله بن سلّام[۲] که هر یک سرنوشتی شنیدنی در تحولات و آینده جامعه اسلامی دارند. در ورای این شور و غوغا و نگرانیها به
گفت و گویی از جنس اصحاب اندیشه و در سنخ و تراز اهل نظر حوزه سیاست!
رو بروی هم در کنار نخلستانی در شهر پر جنب و جوش در ایامی که تازه سپاه پیروز از نبرد بدر برگشته است.
شنیدههاشان از این رویداد آن دو را سخت به فکر واداشته و بارها رویارویی دو سپاه و فرجام آن را در ذهنشان به تصویر میکشند تا بتوانند همه آنچه اتفاق افتاده را فهم نمایند
ساکت و سر در گریبان نشسته و غرق در اندیشه و مرور آنچه شنیدهاند، فرو رفتهاند!
عبدالله بن سلّام چشمانش را به زمین دوخته با خود چنین سخن میکند:
محمد چه هوشمندانه به عنوان یک قهرمان طوفان راه میاندازد و افراد را به پریدن روی قلهها بر میانگیزد.
سپس طوفان را مهار کرده، نیروهای درون آن را برای سازندگی در دست میگیرد و نیروها و توانهای بیشتری به اجتماع میبخشد و پیوسته نیرویش به ساختن میانجامد تا خود و پیروانش از آن پس و همیشه بر چکادها پایدار بمانند!
دوباره سکوت بر جلسه حاکم میشود!
مُخیریق بعد دقایقی، که دستش را به چانهاش گرفته و گوش و حواسش را به کلمات ابن سلّام داده است، آرام لب به سخن میگشاید. گویا کسی در مقابلش و خلوتش حضور ندارد.
ابنسلام سرش را بالا آورده و به لبانش چشم میدوزد که چه میگوید.
به خاستگاه این طوفان اشاره میکند و میگوید:
خدایا! عقیده چه تکانهای بر جانها میاندازد!
از ناتوانی نیرو میسازد، نیرویی که هیچ مرزی ندارد.
-ابن سلّام را مخاطب قرار میدهد-
ابن سلّام! نمیبینی یاران محمد در پرتو عقیده خلّاق، چگونه نیرومند شدهاند؟ نیرویی که به ناتوانی نمیگراید، چنان پیش از آن دچار ضعفی بودند که تصور نمیشد نیرومند گردند و به حیاتشان ادامه دهند!
چقدر امروز این گفته درست به نظر میآید، "اندیشه زندگی میسازد و زندگی نیرو میآفریند و نیروی بیاندیشه، توان و زندگی را تباه میسازد"
ابن سلّام در تأیید نظرش میگوید: همانند رهبران قدرتمند و بیاندیشه قریش!
مُخیریق تحسینش میکند و بعد
مکثی کوتاه درحالی که چشم به صورت همنشیناش دوخته است،ادامه میدهد و با صورت و لحنی متعجبانه میگوید:
با شگفتی آگاه شدم که جوانی از قریش، که تو خود هم بارها او را در همین یثرب دیدهای، و او معروف به پشتیبان اسلام است، علی پسر ابیطالب را میگویم!
شنیدهام وی در این نبرد بدر،از شجاعت بیمانندش خود را در معرکه مرگخیز میافکنده و سر از فداکاری برای این دین تازه نمیشناخت!
چنانچه به صورتِ جمعی بزرگ از قهرمانان در آمده بود. میگویند: چنان در میدان جنگ به حرکت در میآمد که از هر سو مینگریستند، علی را حاضر میدیدند و در همه جا شخص علی بود، به طوری که همه در نقل داستان بدر به یک زبان حکایت میکنند: جوان قریش همه افراد قریش را شکست داد!
ابن سلّام نفسی عمیق میکشد و میگوید:
اقرار میکنم او را میشناسم، اعتراف میکنم که او دارای سیمایی پر صلابت و عزمی استوار است و به رغم جوانیاش انواع شُکوه، عظمت، نیرو و قدرت از خود در جانم افکنده است.
گویا گرفتار چیزی شدهام که ساعتها از ژرفای آن بیخبر بودم و آن چیزی است که سِحر شخصیت نامیده میشود.
سرش را تکان میدهد و به چشمان مُخَیریق مینگرد و ادامه میدهد:
میدانم! شنیدی که امروز همه زبانها در باره او سخن میگفتند و همگی با ستایش و آفرینی بسیار شدید نامش را و داستان حماسهاش را بازگویی و حکایت میکردند و همه جا میگویند: آیا او کسی نیست که با قریش چنین و چنان کرد؟ این تقریباً؛ عبارتِ همه کسانی است که از دهانها بیرون میآید.
این جملات را گفت و خاموش شد و سر به زیر افکند.
مُخَیرق : درست شنیدی و این همه
نمیتواند ساخته و پرداخته اذهان مردم باشد .
از روایت خشم قریش نسبت به او و دوست و عمویش هم می شود؛ فهمید که با حمزه پسر عبدالمطلب، شیر شجاع پیامبر چه بر سرِ آن همه اِفاده، غرور، نِخوت، قدرت و بزرگانشان، آورده است.
سرش را به راست بر میگرداند و به نخلستان بزرگ و سرسبز و در همتنیدهای که در کنارش نشسته و نسیمی ملائم شاخههایش را نوازش میکند،
مینگرد و میگوید:
پسر سلّام، پیروزی محمد و افرادش مرا سخت به شگفتی و هراس افکنده است. پیروزی سریع و پرموفقیتی بوده است که به زودی از چارچوب تنگ خود بیرون رفته و همه جزیره را با حرکت و جنبش پایدار و آموزههای بیدارگر، آگاهی بخش، جذاب و گیرایش فرا خواهد گرفت.
ابن سلّام که سخت در سخنان مُخَیریق تأمّل میکرد، با سر انگشتان بر پیشانی خود کوبید، مانند کسی که میخواهد چیز مهمی را به یاد بیاورد. ناگهان در پیشانیاش چینی افتاد و شادی را در چهرهاش پخش کرد و گفت :
خدا بر تو برکت دهد محمد! چه جذاب است تعالیم تو!
چه توفندهاند طوفان پیکار سپاه تو!
و چه با شکوه است برق های جهنده ایمان سپاهات که از نوک شمشیرهایشان در میدان نبرد میچکد و چه زیباست خشوعشان که در معبد و مسجد در هنگامه عبادت میدرخشد!
و رو به دوست و هم سخن خویش کرد و گفت: مخیریق! گویا تو همان چیزی را احساس میکنی که در درون من است. گویا از زبان من سخن میگویی!
شگفتی و هراس تو مرا هم فرا گرفته است!
محمد را میبینم که به انجامین حدِّ عظمت و جلال و شکوه دست یافته است و آنچه میبینم؛ هشداری است برای رسیدن بدین سرانجام، اگر کمترین حدی که بدان خواهد رسید، نباشد!
صدای اذان بلال که این ایام همه مردم مدینه با تک تک کلمات و آهنگش آشنا و انس گرفتند ، گفت و گوی شان را به پایان رساند و هر دو را واداشته تا برای تماشای گذر پرشتاب یاران پیامبر خدا که به سوی مسجد در حرکتند، بایستند و خیره در آرامش نگاهشان و شوق حضور در مسجد و دیدن پیشوایشان که گویی ماهها ندیدنش، و از حرکت و صورتهای شادمانه آنان بایستند!
چنانچه تاریخ نیز هم چنان به تعظیم و در محو تماشای شکوه و عظمت بیآلایش و پاکشان ایستاده است.
*برگرفته از کتاب "ایام الحسین" از عبدالله علائلی از علمای اهلسنت و استادالازهر( ۱۴۱۷- ۱۳۳۳ق)
- حمید احمدی
- ۱۷ رمضان ۱۴۴۵
- ۹فروردین ۱۴۰۳
پینوشت:
۱- مُخَیریق نضری از قبیله بنی نضیر و از بزرگان و از احبار یهود بود.وی بعد جنگ بدر یا در روز جنگ احد اسلام آورد و همه اموالش که هفت باغ بزرگ از جمله مشربه ام ابراهیم است، به پیامبر خدا بخشید یا به حسب برخی گزارشها وقف پیامبرخدا کرد و به همین جهت او را اولین واقف در اسلام میدانند.
همین باغات بسیار مرغوب مدینه بود که خلیفه اول آنان را از حضرت فاطمه مطالبه کرد ومناقشه دامنه داری را در جامعه اسلامی ایجاد نمود و بعد او امام علی علیه السلام و عباس عموی پیامبر از حکومت، آنها را مطالبه کردند.
مخیریق در نبرد اُحد به شهادت رسید و نامش در فهرست شهدای این غزوه پیامبر قرار گرفت.
۲- عبدالله بن سلّام
بن حارث از یهودیان یثرب بود که بنا به گزارشهای صحیح در سال اول هجرت اسلام آورده و پیامبر نامش را عبدالله نهاد.
وی از احبار و عالمان و بزرگان یهود بنیقینقاع بود.
هر چند در یکی از نبردها علیه یهودیان مدینه همراه پیامبر شرکت داشت اما اهل جهاد و مبارزه نبود.
وی بعد پیامبر به جریان سفیانی پیوست و در حمایت از خلیفه سوم و معاویه تلاش فراوان کرد و در دوره زمامداری امام علی علیه السلام با آن حضرت بیعت نکرد اما با مکر و خیانت معاویه به وی که منجر به جدایی همسر زیبایش از او شد، به لطف و درایت امام حسین علیهالسلام از نکبت و ذلتی که دامنگیرش شده بود، نجات یافت و با وساطت امام، همسر سابقش او را بخشید و مجدد به زندگی با وی رضایت داد.