غلطی عظیم افتاد!
آوردهاند که در عهد ماضی مردی نیک نام که اهل مکاسب بود و دستی در حجره بازار داشت و هم درکِ حجرهی مدرسه کرده و علم دیانت و کسب تعلیم کرده بود و سابقه سفر حجاز و عراق به تعدد و مکرر داشت، قصد سفر حج کرد.
از قضا از اقربا و معاریف شهر و اصدقا نیز آهنگ حجاز و انجام حَجةُالاسلام داشتند. فرصت را غنیمت شمرد و قصد تدارک قافله نمود و با مشورت با کسان، عزمش جزم گردید و خود سالار قافله شد و جمعی از اعیان و مؤمنان را در قافله جمع کرد و ساز و برگ سفر مهیا ساخت و راهی حجاز شد.
جِد و جَهد بسیار کرد تا رضای اهل قافله فراهم کند. همه لوازم و اسباب آسایش قافله به شایسته تدارک کرد و تکریم همی توانست به جای آورد. در طی طریق از معانی و شریعت حج در هر فرصتی سخنها بگفت. بدین سبب همه بر او دعا همی گفتند و سلوک و سعی او به کرّات قدر دانستند. الغایه بعد ایامی طی طریق، به مکه وارد شدند و جملگی به زیارت کعبه تشرف یافتند.
سالار قافله آنچه از طواف و سعی و صلاة لازم بود به کمال به جا آورد و اهل قافله را نیز به تمام به انجام مناسک دلالت نمود.
بعد فراغت از مناسک مقابل کعبه مُقام گرفت و به تورق خاطرات سفر گشود!
به خاطرش آغاز و طول و مسائل سفر یک به یک بگذشت و صعوبت و مشکلات سفر مرور کرد. در همین حال، صاحبِبیت را مخاطب ساخت و بدو چنین سخن گفت:
من سالار قافلهام و بزرگ جماعت! چه خدمتها که به ضیوفتنکردهام و چه زحمات که بهرشان متحمل نشدم!
همان سان که نظر به بیت داشت، خدمات خود احصا مینمود و به خود میبالید و به صفحه توفیقات خود میافزود و در لذت خیال، خویش را به نکویی ستود و به تمجید تدبیر و همت و حلمش غنود!
گامی به جلو نهاد و به قیاس با اقران و نظایر در ماضی و حال پرداخت و خود را اَرجح از آنان یافت و همه را پای تدبیر و دانش خویش نگاشت!
ناگاه صدای خوش آهنگ مردی جوان در کنارش که به تلاوت کلام حق تعالی بلند شده بود او را از اندیشه در فضائل و احصای خدمات و توفیفاتش باز داشت و به خود کشاند!
"يَـٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ ٱلۡكَرِيمِ"
گویی ندایی بود از ملکوت که او را از عالم خواب به وادی یقظه ببردش!
ناگهان به خود آمد و گفت: دانستم غلطی عظیم افتاد!
برخاست و از حرم برون شد و در منزلی وقوف کرد و ساعتها در اندیشه مستغرق و به عتاب و ملامت خود همی پرداخت که این چه فکرتی بود که غفلت از صاحب بیت در جوار بیت نمودی و عنان به نفس سپردی و قلیل توشه تباه ساختی!
عهد کرد تا از این منزل بَر نخیزد مگر آنکه خویش باز یابد و حضرت حق به لطفش، توبه رفیقش سازد!
همسفری اهلدل که در قافله همره او بود، به نزدش آمد و از پریشانحالیاش پرسش نمود، ماجرا بگفت.
همسفرش بدو گفت، آنکه صفحات خدمت به کثرت و غلو در صفحه خیالت گشود شیطان بود و آنکه کلام وحی به گوش جانت نواخت، تحفه یزدان بود که به لطف بر مهمانش آورد. او خود کس فرستاد تا مهمانش از شیطان برهاند ! تو چرا خانهاش رها ساختی؟!
خود فرمود"فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ" نه آنکه از خانهاش برهی!
- حمید احمدی