به زیبایی تابش نور بود!
چون قطره شبنم تازه روی دستان مادر!
به مانند گلبرگ شکوفه در آغوش گرفته که گویی مست از رؤیایی در دامن گل به خواب رفته و به بویی خوش تبدیل شده بر بال نسیم به هر سو میوزد.
مروارید درخشانی بود چون زنبق دره که پرتو غروب خورشید به شامگاهان فرو آمده به عاریت گرفته بود!
زیباییاش چنان چشمها و دلها را پرکرده بود که میگفتند: زیبایی در او خلاصه شده است.
درخشندگی پراکنده هستی یک جا در وجود او گرد آمده است!
سکوت سنگین شکست!
تپش پرتشویش دلها به شادی مبدل گشت و زایش نوزاد نیک فرجام امیر دلها را بشارت داد!
هلهله زنان را شنید، خبر تولد نوزاد را دریافت.
صدای گامهایش در سر و صدای خندهها به گوش نرسید.
نزدیک آمد و نوزادش را در آغوش گرفت و قطرات اشک در چشمانش حلقه زد، اشکهای سوزانی که همه آن معنای اندوه نداشت و از معنای اندوه هم خالی نبود، اشکانی که با دیدن مادر نوزاد، در گوشه چشمان خشک شد! به فاطمه امالبنین شادباش گفت و قنداق نوگلش را نشان حسنین و زینب داد.
او از همان لحظه خود را زیر سایه لطف آنان احساس کرد و لبخند رضایت نثارشان نمود!
سالها در کنارعزیزان فاطمه در سایه سار نخلستان الطاف و اندیشه و زندگی پدر و برادران زیست و همه وجودش سرشار از پدر شد و محبت برادران !
دردهای پدر از نگاه تیز او نیز پنهان نمانده و همه آن دردهای پدر در سالهای غربت و تنهایی را در خویش احساس میکرد!
اما قامت استوار پدر حکایت از ایمان صادقانه به آرمانهای بلندی داشت که همه آن دردها را گوارا میساخت و برایش نیروزا و محرک بود! لذا هیچگاه پدر را نا امید و دلسرد ندید!
با همه اندیشه و روحش یافته بود، دردی که با ایمان همراه شود خود موجب خودآگاهی نیرومند است. چنانچه درد همراه با بیایمانی پدیدار شدن ناخودآگاهی و نابودی است!
چنین دردی در جان او نشست و با این درد رشد کرد و بالید و فتوت و جوانمردی و پهلوانی را از سلوک پدر آموخت و قهرمانی به معنای شگفت انگیزش در وجودش به کمال رسید. چنانچه قدرت سرودن بر شاعران در برابر آن همه کمال و شجاعت و حلم قهرمانیاش بسی کوچک و تنگ شد و گفتار در وصف او از نوع الهام میبایست، نه شعر!
پیشامدهای روزگار پدر از قیام علیه خلیفه و فتنههای جمل و صفین و نهروان و در نبرد برادر با فرزند غدار و سپاه حیله پسر ابیسفیان که در برابر او رخ نمودند، روح تازهای در درونش شکل میگرفت و شاکلهاش را میساخت و بزرگترین عنصر آن روح، قربانی شدن و ریختن خون خود در راه اندیشه و عقیده بود!
و ذوالفقار پدر رمز آهنگ استوار برای انجام عمل و جانفشانی برای اهداف والا !
برایش شمشیر عقیده به اصول بود و نیرویی برای دفع فتنه و ستونی مطمئن برای امنیت مردم و فراهم کننده مجالی برای اندیشه ورزی برگزیدگان و اهل خرد امت !
از پدر آموخت که جنبشهای مردم جز به نیروی اندیشه و عنصر فداکاری در راه اندیشه ظفر نیابد!
هر روز وجودش از عشق به پدر لبریز میشد و بعد از پدر یادگاران فاطمه را چو تندیس و تمثیلی از پدر،که او را در آغوش محبت خود جای داده بودند، سرشار گردید!
عشقی همراه با درد عجین و به ایمانی آویخته و برایش بالهای پروازی شدند در بیکرانههای شجاعت و غیرت و حمیت و ارزشهای اسلامی!
و با این تفکر و سجایا، عزم و جزمی پولادین یافت و جان نثار آرمانهای بلند دین خدا شد و مورد غبطه همه جانبازان راه آرمانها و پاکیها و مدافعان کیان ملک و ملت و دین و حریت!
سربداری بزرگ که در راه آرمانهای متعالی، سربازی به نهایت شایسته که ایمان، نبرد، مقاومت و جانبازی صادقانهاش در کنار رهبرانی که روح و جانش سرشار از عشق و ارادت به آنان و طریقتشان بود به همه واژگان ایستادگی، جانبازیی، شجاعت، وفا، بردباری و صداقت، شرف و عزت بخشید!
سَلامُ اللّٰهِ وَسَلامُ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ، وَأَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلِينَ، وَعِبادِهِ الصَّالِحِينَ، وَجَمِيعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدِّيقِينَ، وَ الزَّاكِياتُ الطَّيِّباتُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ
سلام خداوند و فرشتگان مقرب و پیامبران و بندگان شایستهاش و همه شهیدان و درستکرداران و راستگویان و درودهای پاک و پاکیزه بر تو باد
ای فرزندامیرمؤمنان!
میلاد قمر آلعلی و صاحب لوای حسینی بر شما مبارک!
حمید احمدی
۴ شعبان ۱۴۴۵
۲۵ بهمن ۱۴۰۱