سه شنبه 6 آذر 1403

11 مهر 1397

ایستگاه بندگی به مقصد عشق؛ حب الحسین در ایام محرم شاهرود

خیابان‌های شاهرود این روزها میزبان تاکسی‌هایی است که پشتشان نوشته‌شده «عشق حسین(ع) رایگان» تاکسی‌هایی که از ایستگاه بندگی تا مقصد عشق تردد می‌کنند.


به گزارش الاربعین از سمنان، محرم در شاهرود حال و هوای خود را دارد رخت عزای حسین(ع) بر تن کوی و برزن نشسته و به‌خصوص در این روزهای پایانی دهه نخست، عزاداری‌ها به اوج رسیده است اما برخی هستند که با ابتکارات خود سهمی ویژه در این عزاداری دارند، مانند تاکسی‌دارانی که به حب الحسین(ع) این روزها رایگان مسافران را به مقصد می‌رسانند.

ظهر است درازای خیابان ۲۲ بهمن شاهرود رو به انتها زیر افق دید است، زردی تاکسی‌ها چون قناری‌هایی کنج قفس خیابان دیده می‌شود. کنار هم در یک خط ایستاده‌اند موج جمعیت برای رساندن خود به عزاداری حسین(ع) به مقصد گلزار شهدا و مساجد شهرک البرز و دانشگاه و نقاط حاشیه‌ای شهر، خود را سوار بر تقدیر می‌بینند، خیابان باوجود تعطیلی رسمی هنوز شلوغ است این ساعات آخر دهه نخست ماه محرم گویا هر کس برای اندوخته‌ای بیشتر در تلاش است.

عزاداران در پهنه خیابان

پیاده‌رو را جمعیتی عزادار و سیاه‌پوش فرش کرده است، عده‌ای به انتظار ... صدای دسته‌ای از گوشه دیگر خیابان به گوش می‌رسد پیچ‌وتاب میدان مرکزی شاهرود تا خیابان مصلا میزبانی دسته عزاداران بنی اسد است عزادارانی که آمده‌اند تا به‌صورت نمادین با اسب و شتر پیکر شهیدان دشت کربلا را جمع‌آوری کنند، مردم لحظه‌ای به آن‌سو می‌نگردند راننده یکی از تاکسی‌ها بیرون آمده دستمالی را به‌صورت نگه می‌دارد و دو قطره اشکش را پنهان می‌کند.

پس از عبور دسته بنی اسد فرصتی برای سوار کردن مسافران است «حب الحسین(ع) بلاش بلاش ...» می گوید: کلیپی را دیدم که ظاهراً در لندن نشان می‌دهد میوه‌فروشی این جمله را تکرار می‌کند ... یعنی به عشق حسین(ع) مجانی ... من هم دیدم چقدر خوب است که هرکس به وسع و اندازه خودش خدمتی به عزاداران کند، نتیجه گرفتم که پشت تاکسی‌ام بنویسم به عشق حسین(ع) مجانی ...

عاشق ابوالفضل(ع) هستم

نامش اکبر است می گوید فامیلم را می‌خواهی چه کار؛ ستاره فام شقیقه‌اش نشان از گذر بیش از ۵۰ بهار را می‌دهد تاکسی‌اش را تمیز کرده و دو پرچم سه‌گوش یا ابوالفضل(ع) در دو سوی کاپوت ماشین قرار داده است. درون خودرواش بی‌نصیب از فضای بیرون نیست ندای توجه سیب سرخی به گوش می‌رسد تمثال مبارک حضرت ابوالفضل(ع) را به آیینه آویخته است، دو مسافری هنوز کم دارد و فرصت برای گفتگو مهیا است.

می گوید: عاشق ابوالفضل(ع) هستم هر وقت در زندگی به مشکلی برمی‌خورم از او می‌خواهم. مددرسان زندگی من ابوالفضل(ع) است نام فرزندم را هم به نام مبارک آقا نهاده‌ام، دخترم را هم زینب نام نهادم تا توشه زندگی‌شان شود همین دو فرزند رادارم که یکی‌شان دانشجوی دانشگاه آزاد است زیر بار هزینه‌های کمرشکن مانده‌ام اما می‌دانم دستگیر اصلی اوست که آن بالا نشسته وگرنه پول می‌آید و می‌رود.

زندگی بی معنا بدون عشق حسین(ع)

جمله تأثیرگذاری را بر زبان می‌آورد که این روزها در لابه‌لای بحث‌های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی تا فوتبال و والیبال و طلا و سکه، بسیار شنیدنی است می گوید: «اگر حب الحسین(ع) نبود زندگی معنایی نداشت» می گوید فلشی دارم که ۲۳ مداحی و هشت سخنرانی نیز در آن وجود دارد به مسافران می‌گویم مداحی‌ها انتخابی است یعنی دست مسافران باز است که چه گوش می‌دهند، سخنرانی هم دارم از حضرت امام و کافی و حتی الهی قمشه‌ای ... برای مسافران می‌گذارم تا درراه لختی هم به فکر بیفتند همین برایم بس است من معتقدم رسالتم را انجام داده‌ام. خیلی دوست ندارد درباره رایگان بودن مسافربری صحبت کند می گوید ریا می‌شود.

آقای ابراهیمی دیگر تاکسی‌داری است که به اکبر پیوسته و می گوید از روز پنجم تا امروز که روز پس از عاشورا است مسافران را رایگان جابجا می‌کنیم. ما اندازه وسع و توانمان می‌خواهیم در عزاداری‌ها شریک شویم، برخی توان دارند که اطعام دهند اما ما که توان نداریم حداقل از این طریق در عزاداری شریک شویم.

ابراهیمی می گوید: اکبر آقا وقتی این کار را کرد به کسی نگفت ما اتفاقی فهمیدیم همان لحظه تصمیم گرفتم من هم به او بپیوندم حداقل سه همکار دیگرم هم همان روز پنجم این کار را کردند .

دل های بزرگ عاشقان ابا عبدالله(ع)

نوبت راه افتادن اکبر می‌رسد از من می‌پرسد مسافر نیستی برویم؟ می‌گویم خیر... یا علی ... راستی عکسم را منتشر نکن نمی‌خواهم کسی بداند... ندای بوق خودروی اکبر فضا را بر هم می‌زند مسافران می‌خندند پس از عزاداری و حضور در نماز جمعه به خانه می‌روند با رضایت ...

ابراهیمی می گوید: خیل مسافرانی که از نماز جمعه برمی‌گردند الآن سر می‌رسند کارمان زیاد می‌شود بیا داخل خودرو بنشین بقیه صحبت‌ها را آنجا ادامه دهیم ... ادامه می‌دهد: آنجا نمی‌خواستم جلوی اکبر بگویم اما جانباز است و صدایش را هم درنیاورده در این روزگاری که همه یک‌باره جانباز ۵۰ درصد می‌شوند نزدیک به ۱۰ درصد جانبازی دارد اما هرگز پی‌اش را نگرفته می گوید برای خدا رفته‌ام.

می‌افزاید: دختری دارد که دانشجو است و جهاز هم می‌خواهد پسرش هم بیکار شده و بااینکه عقد کرده است هزینه‌اش بر دوش او افتاده وضعیت مالی خیلی خوبی ندارد اما دلش صاف است خدا اجرش را بدهد...دو مسافر می‌آیند پیاده می‌شوم تا مسافران بدانند صندلی جلو هم خالی است و من مسافر نیستم ... بدرود.

رانندگان به کمپین عاشقی می‌پیوندند

دیگر راننده‌ای که به کمپین کوچک رانندگان تاکسی اهل‌دل شاهرودی پیوسته محمدعلی عرب است او می گوید: این کمترین کاری بود که برای امام حسین(ع) و عزادارانش کردیم، خدمت فقط حضور در هیئت و توحه خوانی و ... نیست بلکه می‌تواند یک تنور نان بربری رایگان باشد، رساندن یک مسافر به مقصدش باشد، می‌تواند واکس زدن کفشی باشد می‌تواند گل بردن برای ۱۰ بیمار باشد. این وظیفه شما است تا نیات متعدد وقف و صدقه و عشق‌ورزی را به مردم معرفی کنید.

مسافرانی که از نماز جمعه و عزاداری روز پس از عاشورا می‌رسند یکی‌یکی به تاکسی‌های زرد هجوم می‌برند، چون دسته مورچگان که به زیر سنگی پنهان می‌شوند یک‌باره صدای استارت خودروها، دود اگزوزها، و صدای رانندگانی که مسافران را می‌خوانند ... البرز، البرز ... کجا می‌روی آقا؟ به این فکر می‌کنم که اینجا ایستگاه بندگی است، رانندگانش افرادی مانند اکبر و مقصدش عاشقی اهل‌بیت(ع) و امام حسین(ع) است.

دلدادگی با نذرهای کوچک

زردی تاکسی‌ها در افق خیابان تهران شاهرود محو می‌شوند، باید بازگشت ... چه ایده جالبی است رساندن مسافران حسینی بدون گرفتن کرایه، پرداخت پول برای پخت نان و دادن به عزاداران حسینی(ع)، پخش ادعیه متبرکه، توزیع نان و خرما، خرید لوازم‌التحریر برای نیازمندان حتی دو دفتر و دو مداد... چقدر زیبا و ساده می‌توان حب الحسین(ع) را معنا کرد هرکس به‌اندازه توان خودش، فقط کافی است عاشقی کنی، دل به دل عزاداران بسپاری ... چشمت به روبرو باشد عشق را در سر معنا کنی. عشق را در دل مزه کنی ... طعم خوش دل‌بستگی و دلدادگی را بچشی ... دلپذیر و آرام ... ساعت بندگی ... در این افکار هستم که مردی چیزی را در بین مردم توزیع می‌کرد درست نزدیک سینما ایران شاهرود.

داخل پلاستیک تکه‌ای نان است وکمی سبزی، یک خرما و مقداری پنیر شاید سرجمع در یک‌کف‌دست هم نگنجد اما دنیایی سادگی و عشق در آن است، گرفتم و تشکر کردم، کمی بالاتر زنی با دو فرزندش دست نیاز به‌سوی عزاداران دراز می‌کرد آن را به او دادم ده‌ها پلاستیک در کنارش بود گویی هر کس از این پیاده‌رو عبور کرده بود نذری‌هایش را به او داده بود... چشم زن برق می‌زد ناهار دو کودک خردسالش رسیده آن‌هم از سوی ارباب... امروز ظهر کودکانش گرسنه نخواهند بود. چقدر زیبا است برق چشمانش چقدر زیبا است لبخند درون چشمانش ... زیبایی و عاشقی اینجا معنا می‌شود. یا امام حسین(ع) ...