دوشنبه 5 آذر 1403

03 اسفند 1396

راوی آمریکایی اربعین

برای منِ ساکن شیکاگو عجیب است که پیاده‌روندگان نیازی به پول ندارند، غذاهای لذیذ و متنوع برای خوردن، آب کافی برای نوشیدن، سرپناه‌‌هایی برای خواب و هرازگاهی ماساژ بی‌منت و بدون آنکه سکه‌ای پرداخت شود به زائران ارائه می‌شود، در کدام کشور چنین شکوهی وجود دارد که میلیون‌ها نفر رایگان از این همه امکانات بهره‌مند شوند؟


این داستان روایت «ادی آرم‌استرانگ» زن سیاه‌پوستی از شیکاگو است که به دعوت نادر طالب‌زاده به مراسم اربعین رفته، نه شیعه است و نه مسلمان، اما در میان میلیون‌ها زائر امام حسین(ع) خود را عضوی از خانواده‌ای بزرگ به حساب می‌آورد؛ خانواده‌ای صمیمی و مهربان.  وی ماجرای سفر خود به کربلا را در یادداشتی به نگارش درآورده است که در ادامه می‌خوانید.

همه می‌گفتند نرو، مگر دیوانه شده‌ای؟ حس نوح را داشتم وقتی می‌خواست کشتی بسازد و اطرافیان به سخره‌اش می‌گرفتند یا او را متهم می‌کردند به دیوانگی. اما نمی‌دانم چرا، حسی درونم فریاد می‌زد که باید بروم، هر چند باید برای حضور در این مراسم از 9 سال عضویت انجمن سیاه‌پوستان چشم می‌پوشیدم و قید دهمین سال کنفرانس را می‌زدم، اما قدرت عجیبی مرا به سمت عراق می‌کشاند. نه مسلمانم، نه اهل خاورمیانه اما خودم را به مراسم اربعین رساندم، با عبای سیاهی بر تن و روسری بر سر درست مانند زن‌های مسلمان.

این داستان من است، داستان زن سیاه‌پوستی که ساکن آمریکاست و برای اولین بار پیاده‌روی اربعین را از نزدیک می‌بیند. اینجا خبری از دوربین‌های «سی‌ان‌ان» و «فاکس‌نیوز» نیست، خبرنگارهای خبرگزاری فرانسه و «رویترز» و هیچ‌کدام از رسانه‌های مهم جهان هم حضور ندارند، اما 25 تا 30 میلیون زائر مسلمان و غیرمسلمان گرد هم آمده‌اند تا خود را به کربلا برسانند. اسلام را خوانده‌ام و ادیان شرقی دیگر را، اما این اولین حضور من در میان جماعت چند میلیونی مسلمان است. تنها شیعیان نیستند که به زیارت نوه پیامبرشان می‌شتابند؛ مردم با آیین‌های مختلف گرد هم جمع شده‌اند و چندین کیلومتر صحراهای پر از گرد و خاک عراق را با پاهای پیاده طی می‌کنند تا در چهلمین روز عزاداری امام حسین(ع) به کربلا بروند.

برای منِ ساکن شیکاگو عجیب است که پیاده‌روندگان نیازی به پول ندارند، غذاهای لذیذ و متنوع برای خوردن، آب کافی برای نوشیدن، سرپناه‌‌هایی برای خواب و هرازگاهی ماساژ بی‌منت و بدون آنکه سکه‌ای پرداخت شود به زائران ارائه می‌شود، در کدام کشور چنین شکوهی وجود دارد که میلیون‌ها نفر رایگان از این همه امکانات بهره‌مند شوند؟

من فقط در هندوستان شاهد مراسمی مذهبی بوده‌ام که شمار زیادی از مردم گرد هم آمده بودند، اما آن مراسم نه به این عظمت بوده و نه با این همه مهربانی. با برادران ایرانی و عراقی صحبت کردم که در جنگ مقابل هم جنگیده‌اند و حالا دوشادوش یکدیگر مراقب و محافظ جان پیاده‌روندگان بودند، چه شگفتی زیبایی!

در هیچ جای این سفر نه‌تنها خشونتی که همه مرا از آن می‌ترساندند ندیدم، بلکه مردمی را یافتم صادق و فروتن، که به تاریخ و قدرت‌شان افتخار می‌کردند. ویلچرنشین‌هایی را دیدم که خودشان را به این مراسم رسانده بودند، کودکانی که با خنده و شادمانی مسیر را می‌دویدند، جوانانی با شلوار جین، تی‌شرت و کلاه‌های بیس‌بال که کنار هم با خنده و خوشی راه می‌پیمودند، روحانی‌ها و سخنرانان مذهبی را دیدم که عباهای سیاه و سفید بر تن داشتند و در مسیر با هم صمیمانه گفت‌وگو می‌کردند.

زنان و کودکان با لبخندهای گرم مشتاقانه به سمت ما می‌آمدند و می‌پرسیدند اهل کجاییم، و با ما سلفی می‌گرفتند. خوشحال بودند که در میان‌شان هستیم و من حس می‌کردم عضوی از یک خانواده بزرگم، خانواده‌ای مهربان و صمیمی. اما وقتی به کربلا رسیدم... وقتی نگاهم به آن گنبد طلایی زیبا افتاد، نفسم در سینه حبس شد و بی‌اختیار اشک ریختم.

من دوشادوش مارتین لوتر کینگ وقتی تنها 15 سال داشتم راهپیمایی کردم تا به محدودیت‌های نژادپرستانه اعتراض کنم، در آن راهپیمایی این اولین بار بود که چهره «نفرت» را دیدم و هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. تقریبا 50 سال بعد از آن راهپیمایی تاریخی و تاثیر‌گذار در کنار میلیون‌ها مردم مسلمان از سراسرجهان پیاده‌روی کردم، من از شیکاگو به عراق آمدم تا صلحی را با چشمان خویش ببینم که هرگز تصور نمی‌کنیم در خاورمیانه پر از آشوب، در این سرزمین تفرقه و نزاع جاری باشد.