یکشنبه 4 آذر 1403

12 اردیبهشت 1400

خاطراتی از مراودات رهبر انقلاب با شهید مطهری (ره)

آقا فرمودند :به خاطر دارم که شهید مطهری می گفتند من هر وقت سخنرانی دارم، امکان ندارد که روی سخنرانی ام یکی دو ساعت فکر نکنم، ولی بر خلاف آن یکی دیگر از آقایان می گفتند ...


 مجتبی مطهری، فرزند معلم شهید استاد مطهری مراودات پدرش با مقام معظم رهبری را اینگونه روایت کرده است:

 

* اولین زمینه های آشنایی

 

زمینه های اولیه ی این آشنایی به سال های ابتدایی دهه ی چهل بازمی گردد. در واقع بنده معتقدم که آشنایی آیت الله خامنه ای با آثار استاد شهید، مقدمه ی انس ایشان و زمینه ای شد تا هنگامی که ایشان از قم به تهران تشریف می آوردند، با استاد مطهری که در حوزه ی مروی فلسفه تدریس می کردند، ملاقات داشته باشند و حلقه ی انس و ارتباط ایشان در همان مدرسه ی مروی شکل بگیرد. این علاقه پس از دیدارهای مکرر، دوطرفه شد و استمرار جدی یافت.

من اینجا می خواهم به نکته ی مهمی اشاره کنم؛ این که هیچ کس مثل رهبری، مطهری را نشناخت و این از جملات گران بها و حکیمانه ی خود ایشان کاملاً مشهود است. در مقابل هم به نظر من هیچ کس مثل خود شهید مطهری شخصیت آقا را نشناخت. من این را از آن احساس علاقه ای متوجه شدم که بعدها خودم در مشهد بین این دو نفر مشاهده کردم.

 

ما هر موقع که مشهد می رفتیم، در رزهتل اقامت می کردیم. رز هتل، هتلی بود مخصوص خانواده های مذهبی و متدین که معمولاً روحانیون برای این که راحت باشند، آنجا را انتخاب می کردند. آقای عندلیبی، مدیر هتل، مرد متدینی بود که افراد غیر مذهبی و هنجارشکن را راه نمی داد و جز به خانواده های متدین و مذهبی به گروه دیگری اعتنا نمی کرد. ما به مشهد که می رسیدیم، پدرم به خاطر علاقه ی شدیدی که داشتند، دیدار با آقا جزء اولین برنامه هایشان بود. یادم هست که گاهی ما به منزل ایشان می رفتیم و گاهی هم ایشان در رز هتل با پدرم ملاقات می کردند. وقتی با یکدیگر ملاقات می کردند ساعت ها با هم می نشستند و سخن می گفتند و گاهی متوجه گذر زمان هم نبودند. این در حالی بود که ما در مشهد دوست و آشناهای زیادی داشتیم، اما احساس عجیبی که استاد مطهری به ایشان داشتند، باعث می شد که دائم سراغ ایشان را بگیرند.

    

من احساس می کنم که شهید مطهری گوهری مثل آیت الله خامنه ای را همان جا شناختند. این مسئله هم که رهبر معظم انقلاب در زمینه ی فقاهت، عرفان، شعر، ادب و بصیرت و روشن بینی دینی، سیاست و ... در میان روحانیت هم طرازشان منحصر به فرد و ممتاز بودند و بهترین گزینه بعد از حضرت امام (ره) محسوب می شدند، شاهدی بر این مدعا است.

من بر این نکته تصریح دارم که گوهری مثل آقا را فرد دانایی مثل شهید مطهری کشف کرد و این یکی از رازهای علاقه ی شدید استاد مطهری به ایشان بود. در همان اوایل انقلاب هم به اصرار شهید مطهری و طی تماس تلفنی که ایشان داشتند، آقا از مشهد به تهران تشریف آوردند و با اصرار ایشان در شورای انقلاب قرار گرفتند. به هرحال این محبت دو طرفه بین آیت الله خامنه ای و پدرم بسیار شدید بود و این چیزی بود که خود من به خوبی آن را احساس می کردم.

     

* پیرو علی(ع) وضعش این نیست!

 

به خوبی یادم هست که آقا مکرراً به خاطر فعالیت هایشان در مشهد از طرف ساواک و شاه مورد آزار و شکنجه بودند. آن زمان ها یک سخنرانی از ایشان را در چهارراه نادری آن وقت شنیدم که یک فراز از آن را هیچ وقت فراموش نمی کنم. ایشان به مردم می گفتند: شما پیرو علی (ع) نیستید، بلکه فقط محب او هستید. پیرو علی(ع) وضعش این نیست و این حکومت را نمی پذیرد. این شرایط با اصول تشیع نمی سازد و پهلوی شایسته ی این نظام نیست.

همان جا این کلام من را بسیار به فکر فرو برد. همین سخن باعث شد که ساواک ایشان را زندانی کند. خطابه های پرمحتوا و حماسی ایشان همان موقع هم یک جمعیت بسیار زیادی را پای صحبت ایشان جمع می کرد و شکل دهنده ی بسیاری از حرکت های انقلابی و مبارزاتی علیه رژیم ستم شاهی بود.

     

* آقا با بقیه فرق داشتند

 

جنس رابطه و انسی که پدرم با آیت الله خامنه ای داشت، هم در بعد احساسی و هم در بعد علمی و فرهنگی قابل بررسی است. شهید مطهری گوهری مثل آقا را کشف کرده بود و با شمّ قوی که ایشان داشت، احساس می کرد که آقا یک ویژگی های خاصی در میان روحانیون دیگر دارد.

شهید مطهری انسانی نبود که با هر کسی به راحتی انس بگیرد. ایشان یک حس خاصی داشت که آدم ها را خیلی زود درک می کرد و می شناخت. بر همین اساس بود که آقا را به خوبی شناخت و یک علاقه ی باطنی همراه با درک نسبت به ایشان پیدا کرد. اسناد ساواک هم از قول پدرم، با اشاره به امتیازات ویژه ی آقای خامنه ای تصریح می کند که ایشان از ذخایر ما هستند و در آینده منشأ اثرات بسیاری خواهند بود.

 

به نظر من بین شهید مطهری و آقا یک ارتباط بسیار عمیقی وجود داشت که تجلی شخصیتی آن ها از همین جا یکسان می شود. یک بار که با خانواده به مناسبت سالگرد شهادت استاد مطهری خدمت آقا رفته بودیم، ایشان خطاب به خانواده سخن حکیمانه ای فرمودند که: راز ماندگاری شهید مطهری این است که او مرد خالص، طاهر، پاک و عارفی بود. هر چه که او نوشت، عاشقانه برای خدا نوشت و این راز نفوذ کلام او در قلب ها است.

     

* خودم را شاگرد استاد می دانم

 

یکی از مسائلی که خود آقا به آن اشاره می کنند، این است که خودشان را شاگرد استاد مطهری می دانند در حالی که نزد ایشان درس هم نخوانده بودند. بعد در ادامه تصریح می کنند که در واقع یکی از عناصری که بنیه اصلی فکر اسلامی من را پایه گذاری کرده است، سخنرانی ها و آثار ایشان بوده است. در اینجا باید تصریح کنم آن شاگردی که ایشان می فرمایند، مربوط به همان آثار استاد است که در ابتدا به آن اشاره کردم. البته این تزکیه ی نفس و خلوص ایشان را هم می رساند و البته تواضع، اخلاص و شکسته نفسی ایشان را هم نباید فراموش کرد. حتی دیده شده که بسیاری از افراد، از آثار شهید مطهری استفاده می کنند، ولی اسم استاد را هم نمی آورند، چرا که می گویند پرستیژ علمی مان به هم می خورد.

     

* سخنرانی همراه با تفکر

 

یادم می آید یک بار خدمت آقا بودیم و بحث شهید مطهری مطرح شد. ایشان فرمودند که به خاطر دارم که شهید مطهری می گفتند من هر وقت سخنرانی دارم، امکان ندارد که روی سخنرانی ام یکی دو ساعت فکر نکنم، ولی بر خلاف آن یکی دیگر از آقایان می گفتند که گاهی حتی بدون فکر و تأمل و مطالعه سخنرانی می کنم. می گفتند این را خود آن فرد بارها به من گفته بودند که من حتی مطالعه نکرده و با استفاده از فرآورده های ذهنی ام چیزی می گویم، اما شهید مطهری تصریح داشت که من تا دو سه ساعت فکر نکنم، سخنرانی نمی کنم.

     

* مصداق واقعی آیه قرآن

 

خاطره ی دیگری را خود آقا راجع به یکی از برخوردهاشان با استاد مطهری مطرح می کردند. ایشان می گفتند عده ای از دانشجویان یکی از دانشگاه ها تابلویی درست کرده بودند و این آیه ی شریفه ی «الذین یُبَلّغون رسالات اللَّه و یَخْشَوْنَهُ و لا یخشون احداً الاّ اللَّه» را با خط خوش نستعلیق روی آن نوشته بودند و به استاد شهید تقدیم کرده بودند. یک روز در منزل ایشان دیدم که این تابلو را گذاشته اند روی طاقچه. تعریف کردم از تابلو و این آیه. ایشان گفتند بله این را دانشجوها برای من فرستادند، ولی من خجالت می کشم این را بگذارم روی طاقچه، چون شاید در آن اشاره ای به این باشد که می خواستند من را مصداق این آیه بدانند. ایشان تواضع می کرد و می گفت من مصداق این آیه نیستم، اما قطعاً ایشان مصداق این آیه بود.

     

* آثار استاد مغفول مانده است

 

تأکید بر کار فکری بیشتر روی آثار استاد و همچنین استفاده از آن در حوزه و دانشگاه همیشه مورد تأکید رهبر معظم انقلاب بوده است. متأسفانه با اینکه خود آقا بسیار بر این مسئله تأکید دارند، خیلی ها دل سوزی و اهتمامی از خود نشان نمی دهند. بنده در برخی کتاب های دانشگاهی و حوزوی دیده ام که آثار شهید مطهری در حاشیه قرار گرفته، در حالی که باید در متن قرار بگیرد. فعالیت هایی مثل همایش حکمت مطهر و ... نیز حرکت های بسیار خوب و پسندیده ای است، اما کافی نیست.

مثلاً یکی از سخنانی که آقا فرمودند، این بود که اگر آثار شهید مطهری ترجمه شود تحولی عظیم در غرب به وجود می آید. این سخن باید به طور جدی مورد توجه قرار گیرد. یک آلمانی مسیحی به منزل ما آمده بود و می گفت من می خواهم رساله ی دکتری ام را  درباره ی استاد مطهری بنویسم. ایشان می گفت من در حال انتقال هستم و از نظر روحی به هم ریخته ام و می خواهم مسلمان بشوم. آنجا تأکید داشتند که چرا این قدر آثار شهید مطهری کم به زبان آلمانی ترجمه شده است و از این بابت بسیار ناراحت بود. لذاست که مسئولین و دست اندرکاران فرهنگی و آموزشی کشور باید بیش از پیش به این مسئله توجه کنند.

     

* راز شهادت استاد

 

بعد از شهادت پدر که چندین بار با خانواده خدمت آقا رسیدیم، ایشان دائماً تأکید می کردند که خلأ ایشان برای ما کاملاً محسوس است. بر این مسئله هم تصریح داشتند که ای کاش ایشان بودند و ما می توانستیم کارهای مؤثرتر و بیشتری انجام دهیم. در عین حال معتقد بودند که شهادت ایشان برکات بسیاری هم داشته است. در واقع با این که شهادت ایشان بسیار دردناک بود، ولی باعث شد تا هم افکار و اندیشه های ایشان بیشتر شکوفا و شناخته شود و هم بسیاری از افراد که تهمت به ایشان می زدند، برای همیشه خاموش شوند.

آقا همیشه به مادر من گوشزد می کردند که در شهادت ایشان یک سرّی هست و شما مطمئن باشید که برکاتی به دنبال آن بوده است. هیچ وقت فراموش نمی کنم که دائماً مادر را دلداری می دادند که می دانم نبود ایشان برای شما سخت است، ولی ان شاءالله برای خانواده برکات می آورد و به شما درجه بدهد و عزیز باشید و عزت شما هم افزوده و افزوده تر شود. مادرم هم در اینجا چشم هایش پر از اشک می شد و می گفتند همین که ما خدمت شما می آییم، الهام می گیریم و آرامش پیدا می کنیم. آقا به مادر می گفتند شما کجا سخنرانی دارید؟ ایشان می گفتند گاهی اوقات خانم ها به منزل ما می آیند و برای شان صحبت می کنم. می فرمودند این خیلی خوب است که چراغ منزل را روشن نگه دارید.